مانیمانی، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

مانی عشق مامان

روز پدر مبارررررررررک

همسر نازنینم روز مرد رو به مرد راستینی که مقام زیبای مردانگی رو درک کرده تبریک میگم روزت مبارک . . . پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صميم قلب دوستت دارم . . .   پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . . . ای تکیه گاه محکم من، ای پدر جان / ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان ای نام زیبایت همیشه اعتبارم / خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم . . .   ...
26 خرداد 1390

شش ماهگی

خوشکلم این لباس مال دوران کودکی منه و نگهش داشتم تا کوچولوی منم تنش کنه ( چقدر بهت میومد ) قربوووووووووووووووووووووووووووووووونت بششششششششششششششششم   ...
18 خرداد 1390

واکسن 18 ماهگی

مانی کوچولوی ما هم 18 ماهه شد و ما خوشحالیم از این همه تغییرات در رشد جسمی و روحی پسرم!!! ( ماشاالله ) امروز صبح بابایی واسه سرکار کمی تاخیر کرد که بریم واکسن 18 ماهگیتو بزنیم . امروز نمیزاشتی وزنت و قدتو خوب بگیرن و بزور تونستم بگیرمت تا واکسن بزنی ... الحمدالله به خیر گذشت و  وزنت 11.3 و قدت 80 بود ، الهی فدات شم همه چی نورمال بود بعد اینکه واکسن زدیم اومدیم خونه و منم شربت مسکن بهت دادم و 2 ساعتی خوب بودی و خوابیدی گل پسره مامانی ... ولی بعد اینکه بیدار شدی نمیتونستی خوب راه بری و نشستی کلی هندونه خوردی و بعدش دیگه رو پای بابایی بودی و همش نق نق میکردی . فدات شم مامانی خیلی درد داره میدونم ولی این واکسن وا...
11 خرداد 1390

یه داستان زیبا تقدیم به مادران دنیا

این هم یه داستان زیبا تقدیم به مادران دنیا   مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود     اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره  خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟   به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن...
9 خرداد 1390
1